محل تبلیغات شما

هدیه،زبانش سوخت و نظر من را در مورد ادامه مسیر پرسید.البته که من مسیر برفی را انتخاب کردم و راه افتادیم.همراه ما سه تا سگ که اهلی آبیدر هستند،هم راه افتادند و پنج تایی زدیم به دل برف ها.چه برفی هم بود.تا زانو می رسید و مسیر هم باریک.انگار که روی یک دیوار برفی راه می رفتیم.(چیزی شبیه سریال تاج و تخت.اما،خوب نه به آن خفنی.)حالا،خودم و هدیه به درک.آن سگ های طفلکی را بگو که عقلشان را داده بودند دست من!

خوشبختانه سگ های بینوا با هر بدبختی و مصیبتی که بود، مسیر را طی کردند.اما، به محض رسیدن به خشکی،راهشان را کشیدند و رفتند.

 

باریک یک برنامه روی گوشی من دانلود کرده است به اسم تامی که یک پیشی است.بعد برنامه طوری است که اگر در فواصل منظم باز نشود،یک پیام می فرستد و درخواست بازی می دهد.(هر صبح من از این پیام‌ها دارم).امروز باریک به طور اتفاقی یکی از آن پیام ها را دید و با اعتماد به نفس و خوشحالی  گفت:

- پیشی ها پیام دادن.بخون ببینیم چی گفتن!

نگرانی های نسل قبل

یک سرماخوردگی ساده

توی ذوق خوردگی سه گانه

مسیر ,ها ,پیام ,برفی ,راه ,یک ,سگ های ,پیشی ها ,که یک ,یک پیشی ,پیشی است

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها