محل تبلیغات شما

عباس،تلفنچی اداره است و با من بسیار چپ است و من از این موضوع بسیار متاسف هستم.واقعا نمی دانم دلیل واقعی چپ بودن تمام پرسنل خدماتی اداره(آن هایی که مستقیم با من کار می کنند)با من چیست؟چند وقت قبل یکی از آنها سر یک درخواست ساده چنان قشقرقی بر پا کرد و آنقدر آدم دور من جمع کرد و آنچنان چهره ضد قشر ضعیفی از من نشان داد که مجبور شدم،صدایم را بلند کنم و این برای من که معمولا صدا از سنگ‌ در بیاید از من در نمی آید،بسیار عجیب بود.مدتها به موضوع آن دعوا در واقع کشانده شدن به آن دعوا می گذرد و من بارها آن را تحلیل کرده ام و با توجه به اینکه من در تحلیل هایم معمولا حق را به خودم نمی دهم،باید بگویم این بار حق با من بود و بسیار به ناحق و رذیلانه پای من به آن دعوا باز شد. بعد از دعوا هم چند بار آن پیشخدمتپست سعی کرد با سلام و احوالپرسی موضوع را چنان جلوه دهد که انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته است اصلا،جواب سلامش را ندادم.هیچوقت نخواهم داد.گرچه الان با آمدن یک خانم جدید به اتاقمان تقریبا مطمئن شده ام تمام تقصیرها بر عهده آن پیشحدمت نبوده است.من،تازه فهمیده ام رفتار سایر همکارها با این قشر مثل رفتارشان با رییس اداره است.دقیقا همانقدر چاپلوسانه و حال به هم زن.طوری مجیزش را برای انجام دادن نصف و نیمه وظایفش می گویند که امر به او متشبه شده است که ما باید برویم و جارو را از دست او بگیریم و مثلا بگوییم؛چه اشکالی دارد.بگذار من بجای تو جارو بزنم.این حرف را از خودم در نیاورده ام ها.همین پریروز که رفته بودم آبدارخانه آبجوش بیاورم و عالیجناب نشسته بود پای حرف زدن با یکی از همکارها،این را گفت.دقیقا آن حرف ها را زد از لحاظ اینکه با در حرف می زنم،دیوار بشنود.بعد آن کسی که این حرف را زده است که بوده است؟آن خانم همکار جدید من.آن خانم همکار جدید من ابله است.از آن ابله هایی که بسیار خوش تیپ و خوش لباس است و هر روز صبح با یک آرایش بسیار مرتب به اداره می آید و طوری پشت میزش می نشیند و نظریه صادر می کند که انگار یک عقل کل در دنیا وجود دارد و آن هم آن خانم است.قبل از اینکه به اتاق ما بیاید از همکارانش شنیده بودیم که خنگ است.اما،باور نمی کردیم تا اینکه رییس چند بار وقت گفتن حرف های صد من یک غاز،مچشش را گرفت و آنچنان توی ذوقش زد که فقط از یک اعتماد به نفس مثبت هزار برمی آمد که خودش را از تک و تا نندازد.مثلا یک موردش همین امروز صبح پیش آمد وقتی در مورد جمعیت ووهان چین نظر دارد و گفت یک میلیارد نفر آنجا قرنطینه شده اند.خوب،ما متذکر شدین یک میلیارد نیست و کمتر از شصت میلیون است و یک میلیارد خیلی زیاد است.خوب،تذکر اینچنینی برای خانم در آن سطح بالایی که خودش برای خودش متصور است بسیار گزنده است و از آنجایی که قرار است رییس من شود،باید عرض کنم آش ها دارد تا برای من بپزد.که باید بگویم به درک.اصلا من دوست دارم وصف حماقتش را پایان بدهم.اما،آخر کسی که کله سحر بیاد و روبه رویت بنشیند و بگوید خبری خوش برایتان دارم و آن خبر کشف داروی کرونا توسط ایران باشد،آیا لازم نیست مثنوی ها در وصف بلاهتش نوشته شود؟.حالا بیخیال این ابله.حرف از رییس شد و رفتار همکارها با پیشخدمت ها که مشابه رفتار آنها با مدیر کل است.و تمام ماجرا همین جاست.رفتار من هم با پیشخدمت دقیقا مشابه رفتارم با مدیر کل است.سلام.خواستم توضیح بدهم این نامه به این علت نوشته شده است.لطفا موافقت بفرمایید.مرسی.سلام.خواستم خواهش کنم این نون رو توی سینی بذارید.چون میز کثیفه.متشکرم.با این حساب نباید از همکارانم شاکی باشم.اما،هستم.پستی و رذالت و ریا و دورویی هم حدی دارد آخر.آه من داشتم در مورد عباس حرف می زدم که تلفنچی اداره است و خبر مرگش قرار است تلفن های همکارها را بگیرد.تلفن همکارهای دیگر را نمی دانم.اما،در مورد من حتی جواب تلفن من را نمی دهد که بداند کجا را می خواهم،که نگیرد حتی.اصلا جواب من را نمی دهد تا جایی که یک روز به همکارش گفتم که به عباس برساند که من می دانم جواب تلفن من را نمی دهد و این کارش بسیار غیر مسئولانه است.حرفم را رسانده بود و نمی دانم  با چه مخلفاتی به عرضش رسانده بودند،که آتش گرفته بود و به من زنگ زد جهت دعوا و پرسش در مورد این مسئله که آیا آن حرف ها را زده ام؟همه را تایید کردم و گفتم باز هم تکرار می کنم اگر دلش می خواهد دوباره بشنود.این اتفاق مربوط به دو ماه پیش بود.حالا بشنوید از دو روز پیش که زنگ زدم و به عباس تذکر دادم دیگر اذان را توی اداره پخش نکند و از آنجاییکه عباس هم مرض دارد و هم خودش را مذهبی نشان می دهد،این تذکر را توهینی بسیار آشکار تلقی کرد و نزدیک بود پاچه ام را بگیرد که البته نتوانست.چون،توضیح دادم دارد مخالف بخشنامه عمل می کند.منظورم این است که گل بود به سبزه هم آراسته شد.بعد این عباس و آن پیشخدمت که گفتم چه شرایطی دارند توی اداره.کسی نازک تر از گل به آنها نمی گوید و از افتخارات عباس این است که از بس شعور اجتماعی اش بالاست و به قول خودش "بساز"است که همه همکارها هم دوستش دارند و هم احترامش را دارند و خلاصه که رفیق است با همه.بعد امروز اتفاقی افتاد که تمام پنبه هایی که عباس توی خواب رشته است،پنبه شد.انگار بدبخت کمی سرفه کرده بود و بلافاصله به رییس من زنگ زده شد که به عباس تذکر دهید یا سرفه نکند یا به سرعت گورش را از اداره کم کند.رییس عین درخواست رفقای عباس را کمی ملایم تر به عباس منعکس کرد و البته عباس گله ای نکرد غیر از اینکه کاش به خودش می گفتند.

 

نگرانی های نسل قبل

یک سرماخوردگی ساده

توی ذوق خوردگی سه گانه

هم ,عباس ,یک ,نمی ,حرف ,اداره ,است و ,است که ,کرد و ,بود و ,به عباس

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شهرستان خمین