محل تبلیغات شما

با بادکنک باریک داشتیم فوتبال بازی می کردیم.باریک اصرار داشت با پا به توپمان شوت بزنیم.من اصرار داشتم با دست توپ را به سمت هم پرت کنیم.باریک تمام سعی و تلاشش را کرد تا با حرف و منطق و برهان و استدلال من را راضی به شوت زدن کند.اما،موفق نشد.در حالیکه داشت ناامید می شد آخرین تیرش را هم از کمان کشید:

- شاید دوباره بچه بشی و بازیکن فوتبال بشی و اگر شوت زدن بلد نباشی،همش،گل می خوری!

در حالیکه دوباره بچه شدن برای من صد در صد غیر ممکن به نظر می رسید.برای باریک کاملا امکان پذیر می نمود و دوباره تکرار کرد:

- شاید دوباره بچه بشی.بازیکن فوتبال بشی و اگر شوت زدن بلد نباشی.همش گل می خوری!

کمی به دوباره بچه شدن فکر کردم و بازیکن فوتبال شدن و شوت زدن بلد نبودن.قند توی دلم آب شد.اما،همچنان حوصله تمرین شوت زنی را نداشتم.بنابراین به باریک گفتم:

- خوب بجای بازیکن،دروازه بان میشم.

بدین ترتیب گند زدم به کلاس اخلاقی که باریک برایم تدارک دیده بود.چه شد؟باریک چون پلنگی زخمی به سمت من حمله کرد.

نگرانی های نسل قبل

یک سرماخوردگی ساده

توی ذوق خوردگی سه گانه

باریک ,شوت ,بچه ,زدن ,بشی ,فوتبال ,دوباره بچه ,شوت زدن ,بازیکن فوتبال ,زدن بلد ,بشی و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها